یافاطمه

یافاطمه

وبلاگ عاشقان حضرت زهرا (س)
یافاطمه

یافاطمه

وبلاگ عاشقان حضرت زهرا (س)

رفتار فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با شوهر

 

به ادامه مطلب بروید: 

طلب کمک در بیعت با شوهرش

ابن قتیبه از نویسندگان و مورخین اهل سنت در کتاب ((الامامة و السیاسة )) (ج 1، ص 12) مى نویسد:
على بن ابى طالب (علیه السلام) شبها که مى شد، فاطمه (سلام الله علیها) را بر مرکبى سوار مى کرد و به مجالس انصار مدینه مى برد و فاطمه (سلام الله علیها) را به یارى شوهر خود مى خواند و از آنها کمک خواهى مى نمود، ولى آنان در پاسخ فاطمه (سلام الله علیها) مى گفتند: اى دختر رسول خدا! بیعت ما با این مرد(یعنى ابوبکر) پایان پذیرفته ، و اگر شوهر و پسر عم تو پیش از ابوبکر به نزد ما آمده بود، ما کسى را بر او ترجیح نمى دادیم و با او بیعت مى کردیم !
على بن ابى طالب (علیه السلام) که این گفتار را مى شنید، به آنها مى فرمود: آیا جایز بود که من جنازه پیغمبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) را در خانه اش روى زمین گذارده و دفن نکنم و براى منازعه بر سر خلافت بیرون آیم ؟ (و آیا چنین انتظارى از من داشتید)؟
سخن که به این جا مى رسید، فاطمه (سلام الله علیها) مى گفت : ابوالحسن کارى را که شایسته بود انجام داد و آنها نیز کارى کردند که مورد بازخواست خداى تعالى قرار خواهند گرفت
(151).

133 - بدل دینار

در کتاب کشف الغمه و امالى شیخ طوسى و تفسیر فرات بن ابراهیم از ابوسعید خدرى روایت کرده اند:
روزى حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گفت : آیا نزد تو طعامى هست که چاشت کنم ؟
فاطمه (سلام الله علیها) گفت : به حق آن خداوندى که پدرم را گرامى داشته است به پیغمبرى ، و تو را گرامى داشته است به وصایت ، که در این بامداد نزد من هیچ طعامى نیست که براى تو حاضر کنم . دو روز بود که طعامى نداشتم به غیر آنچه نزد تو مى آوردم ، از خود و فرزندان خود باز مى گرفتم و تو را بر خود و ایشان اختیار مى کردم .
حضرت فرمود: اى فاطمه ! چرا در این دو روز مرا خبر نمى کردى که طعام در خانه نیست تا از براى شما طعامى طلب کنم .
فاطمه (سلام الله علیها) گفت : اى ابوالحسن ! من شرم مى کنم از خداى خود که تو را تکلیف کنم بر چیزى که قادر بر آن نیستى .
حضرت امیر(علیه السلام) از خانه بیرون آمد با اهتمام تمام و وثوق عظیم به خداوند خود، یک دینار قرض کرد. خواست از براى عیال خود طعامى بگیرد. ناگاه در عرض راه مقداد را ملاقات کرد، در روز بسیار گرمى که حرارت آفتاب از بالاى سر و از زیر پا او را فرو گرفته بود و حالش را متغیر گردانیده بود.
چون حضرت او را در آن وقت با آن حال مشاهده کرد، گفت : اى مقداد! در این ساعت گرم براى چه از خانه بیرون آمده اى ؟
مقداد گفت : اى ابوالحسن ! از من درگذر و از حال من سؤ ال مکن .
حضرت فرمود: اى برادر! مرا جایز نیست که از تو درگذرم ، مادامى که بر حال تو مطلع نگردم .
باز مقداد مضایقه کرد. حضرت مبالغه فرمود، پس مقداد گفت : به حق آن خداوندى که گرامى داشته است محمد را به پیغمبرى و تو را وصى او گردانیده است که از خانه بیرون نیامده ام ، مگر براى شدت گرسنگى و عیال خود را در خانه گرسنه گذاشته ام ، چون صداى گریه ایشان را شنیدم تاب نیاوردم ، و با این حال از خانه بیرون آمدم .
چون حضرت بر حال مقداد مطلع گردید، آب از دیده هاى مبارکش فرو ریخت و آن قدر گریست که ریش مبارکش تر شد و فرمود: سوگند یاد مى کنم به آن خداوندى که تو به او سوگند یاد کردى که من نیز از براى این کار از خانه بیرون آمده ام و یک دینار قرض به هم رسانیده ام ، تو را ایثار مى کنم بر نفس خود. پس دینار را به مقداد داد و از شرم به خانه نرفت و به مسجد آمد نماز ظهر و عصر و مغرب را با رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) ادا کرد.
چون حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) از نماز مغرب فارغ شد، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذشت که در صف اول نشسته بود، پس به پاى مبارک خود اشاره کرد که برخیز! پس حضرت برخاست و از پى حضرت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) روان شد، و در مسجد به آن حضرت رسید و سلام کرد به آن حضرت . حضرت رد سلام او کرد و فرمود: یا على ! آیا طعامى دارى که ما امشب تناول کنیم ؟
پس امیرالمؤمنین (علیه السلام) از شرم ساکت شد و جواب نفرمود.
حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) به وحى الهى دانسته بود آنچه بر آن حضرت در آن روز گذشته بود، حق تعالى او را امر کرد در آن شب نزد على بن ابى طالب (علیه السلام) افطار کند. چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) او را ساکت یافت فرمود: یا ابوالحسن ! چرا جواب نمى گویى ؟ یا بگو نه ، تا من برگردم ؛ یا بگو آرى ، تا بیایم .
على (علیه السلام) گفت : یا رسول الله ! از شرم جواب نمى توانم گفت .
رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: بیا تا برویم . سپس دست او را گرفت و با یکدیگر روانه شدند تا به خانه فاطمه (سلام الله علیها) در آمدند.
فاطمه (سلام الله علیها) در جاى نماز خود نشسته بود، از نماز فارغ شده در پشت سرش کاسه اى گذاشته بود که مملو از طعام بود و بخار از آن برمى خاست .
چون صداى حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنید، از جاى نماز خود بیرون آمد و بر آن حضرت سلام کرد، و فاطمه عزیزترین مردم بود نزد آن حضرت . پس حضرت جواب سلام او گفت و دست مبارک خود را بر سر او کشید و گفت : اى دختر! بر چه حال شام کرده اى ، خدا تو را رحمت کند؟
فاطمه (سلام الله علیها) گفت : به خیر و خوبى شام کرده ام .
رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: طعامى براى ما بیاور که تناول کنم تا خدا تو را رحمت کند و کرده است . پس فاطمه (سلام الله علیها) آن کاسه را برداشت و نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشت .
چون امیر مؤمنان على (علیه السلام) آن طعام را مشاهده نمود، از روى تعجب بر روى فاطمه (سلام الله علیها) نظر کرد، فاطمه (سلام الله علیها) گفت : سبحان الله ! چه بسیارى از روى تعجب و شدت به سوى من نظر مى کنى ، آیا بدى کرده ام که مستوجب سخط و غضب تو گردیده ام ؟
حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: از آن تعجب مى کنم که امروز سوگند یاد کردى که دو روز است که طعام تناول نکرده ام و هیچ طعام در خانه ندارم و اکنون چنین طعامى نزد من آورده اى .
پس حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به سوى آسمان نظر کرد و گفت : پروردگار آسمان و زمین مى داند سوگندى که یاد کردم حق بود.
حضرت امیر(علیه السلام) گفت : اى فاطمه ! از کجا آورده اى این طعام را، که این نوع طعام ندایده ام در رنگ و در بو، و از این نیکوتر طعامى نخورده ام .
پس حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) دست مبارک خود را در میان دو کتف على (علیه السلام) گذاشت و از روى لطف فشرد و فرمود: یا على ! این بدل دینار تو است که به مقداد دادى و این طعام جزاى دینار تو است از جانب خدا، و خدا روزى مى دهد هر که را مى خواهد بى حساب .
پس رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) گریان شد و گفت : حمد و سپاس مر خداوندى را که شما را از دنیا بیرون نبرد تا آن که تو را به منزله زکریا گردانید و فاطمه را به منزله مریم دختر عمران
(152).

134 - فاطمه ، امانتى نزد توست

شبى که صدیقه طاهره ، فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را براى زفاف به جانب منزل على (علیه السلام) مى بردند، رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) در پیش روى و جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپ و هفتاد هزار فرشته در پشت سر حرکت مى کردند و خداى بزرگ را تسبیح و تقدیس مى نمودند.
رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت على (علیه السلام) را فرا خواند و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را نیز فرمان داد تا پیش او برود. آن گاه دست فاطمه (سلام الله علیها) را گرفت و در دست على (علیه السلام) نهاد و فرمود:
خدا دختر رسولش را بر تو مبارک فرماید. اى على ! این فاطمه امانت من نزد توست . اى على ! این فاطمه بهترین همسرى است که مى توانستى انتخاب کنى .
و اى فاطمه ! این على برترین شوهرى است که امکان داشت نصیب تو گردد.
پروردگارا! نیکى هاى خود را در آن دو، و بر آن دو، براى آن دو، در دو فرزندشان قرار بده .
پروردگارا! این دو محبوب ترین مخلوق تو در نزد من مى باشند، پس ‍ خدایا آن دو را دوست بدار و از سوى خود بر آنان نگهبانى بگمار و من آن دو را به تو مى سپارم و فرزندان آنان را نیز از شر شیطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم .
آن گاه رسول مکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) آب خواست ، جرعه اى بر گرفت و به دهان برد و مضمضه کرد و بعد آن جرعه را از دهان به داخل کاسه اى بیرون ریخت و آن گاه آن آب را بر سر و سینه و بین دو کتف فاطمه (سلام الله علیها) افکنده و على (علیه السلام) را نیز صدا کرد و همین عمل را با او هم انجام داد
(153).

135 - خطاب به على پس از ایراد خطبه

پس از ایراد خطبه فدکیه ، دختر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) روانه منزل خویش مى شود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در انتظار است . فاطمه (سلام الله علیها) وارد خانه مى شود و خطاب به همسرش ‍ مى گوید: اى پسر ابى طالب ! مانند جنینى که در شکم پرده نشین است ، پرده به خود پیچیده و خود را در آن نهان کرده اى و مانند شخص متهم در کنج خانه نشسته و خانه نشین شده اى . تو همانى که از این پیش در کارزار مى تاختى و دلاوران و جنگاوران را به کام مرگ مى انداختى ، اکنون چه شد که پرهاى مرغان بى بال و پر بر سرت ریخته و بیچاره ات کرده است .
اینک پسر ((ابى قحافه )) عطیه پدر را از کفم ربود و ذخیره اطفالم را گرفت ، آشکارا با من ستیز مى کند، کار به جایى رسید که این مردم (فرزندان قیله : انصار) دست یارى از من برداشته اند و قبیله مهاجر رشته پیوند مرا بریدند، جماعت از من چشم پوشیدند، کسى نیست که او را منع کرده و از من حمایت و دفاع نماید، با خشم و غضب رفتم و با ذلت و خوارى برگشتم . تو نیز خود را در تنگناى خوارى انداخته و نیرویت را به کار نمى برى ، گرگان را از هم مى دریدى ، اینک مگسان تو را از هم مى درند. من از گفتن ، خوددارى نکردم و از در باطل بیرون نشدم ، ولى نیروى اجراى حکم حق را نداشتم ، اى کاش پیش از این مى مردم و این خوارى و بى ارجى را نمى دیدم . عذر خواه من اینک از تو، خداى من است ، چه تقصیر کار در حق من باشى ، و چه حامى من باشى .
آه ! که من در هر طلوعى شیونى دارم و در هر غروبى شیونى دیگر از تو، پناهگاه من مرد و آن که بازویم بود سست شد. شکایتم را به سوى پدرم و دادخواهى را به پروردگارم وامى گذارم . بار خدایا! نیروى تو از همه افزون است و شمشیر عذاب و کیفر تو تیزتر است .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) لب به سخن گشود و آغاز به سخن کرد
(154):
ویل و واى از تو مباد، ویژه دشمنانت باشد، بر من خشم مگیر اى دختر برگزیده موجودات و یادگار نبوت ! در کار دین سستى نکردم و از حد توانایى تخطى ننمودم . اگر تو نظر به روزى دارى ، رزق تو تضمین شده و کفیل تو تضمین شده است ، و آنچه از براى تو تهیه شده است بهتر از آنچه از تو قطع شده است مى باشد، پس بگو: ((حسبى الله ؛ خدا مرا بس ‍ است )).
فاطمه فرمود: ((حسبى الله )) خدا مرا بسنده کرده است و سکوت فرمود
(155)

فاطمه ، دوشادوش همسر

امام على (علیه السلام) همین که از جنگ احد بازگشت ، شمشیر خون آلود خویش را به دست فاطمه (سلام الله علیها) داد و شعرى سرود که آغازش چنین است :

افاطم هاک السیف غیر ذمیم  فلست بر عدید و لابلئیم

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
شمشیر على را بگیر، فاطمه ! شوهر تو مسئولیتى را که بر دوش مى کشید، به تمامى انجام داد. او اینک قهرمانان قریش را در زمین به خون خودشان درغلتانده است !
زهراى گرامى (سلام الله علیها) شمشیر همسرش را گرفت ، آن را شست و پاک کرد و برایش باز پس آورد
(156).

137 - تقسیم امور خارجى و داخلى خانه

حضرت على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) آمدند و تقاضا کردند که خدمات خانه و زندگى را براى هر یک مقرر فرماید. حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فاطمه (سلام الله علیها) را به خدمات درون خانه گماشت و بیرون خانه را به على (علیه السلام) واگذاشت .
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: فقط خدا مى داند که من چه قدر مسرورم از این که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مرا ماءمور به امورى نساخت که فقط از عهده مردان برمى آید (کنایه از این که زنان توانایى حمل بار گران زندگى را ندارند
(157)).

138 - درخواست غذا از فاطمه

روزى على (علیه السلام) فرمود: فاطمه جان ! آیا غذایى هست که بیاورى ؟
پاسخ شنید: سوگند به آن که حق تو را بزرگ شمرده ، سه روز است که غذاى کافى در منزل نداریم و سهم خود از همان مقدار ناچیز را هم به شما بخشیدم و خود گرسنگى را تحمل نمودم .
على (علیه السلام) مى گوید: چرا به من خبر ندادى ؟
زهرا(سلام الله علیها) مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مرا نهى نمود که چیزى از تو بخواهم ، و به من سفارش نمود:
دخترم چیزى از پسر عمویت درخواست مکن . اگر چیزى براى تو آورد، بپذیر، والا تو درخواست چیزى نداشته باش
(158).
و آن جا که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مى دید على (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) جز پوستى که شبها بر آن بخوابند و روزها با آن شتر خود را علف دهند، چیز دیگر ندارند، به دخترش فرمود: دخترم ! صبر و تحمل داشته باش ، زیرا موسى بن عمران ده سال با همسرش زندگى کرد و فرشى جز یک قطعه عباى قطوانى نداشتند
(159).

139 - محبت فاطمه به على

شیخ مفید(ره ) در ارشاد مى گوید:
چون پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) را به غزوه ذات السلاسل فرستاد، او را عصابه اى بود که در روز بسیار سختى (مثل جهاد) به سر مى بست . على (علیه السلام) به منزل آمد و آن را از فاطمه طلبید.
فاطمه (سلام الله علیها) گفت : قصد کجا دارید؟ پدرم شما را به کجا روانه کرده ؟
على (علیه السلام) فرمود: پدرت مرا به وادى رمل ماءمور نمود (چون لشکر کفر هم سوگند شده بودند که پیغمبر و على را از بین بردارند).
فاطمه (سلام الله علیها) غمگین شد و از محبت بر على (علیه السلام) گریست .
در خلال این حال رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) رسید، چون فاطمه (سلام الله علیها) را به آن حال دید، گفت : اى فاطمه ! مى ترسى که شوهرت کشته شود، لذا گریه مى کنى ، نه والله ! تا خدا نخواهد، کشته نگردد.
على (علیه السلام) عرض کرد: یا رسول الله ! راضى نباش (دریغ مدار) که من به بهشت نروم
(160).

140 - کمک در کار خانه

زید بن حسن گوید که شنید امام صادق (علیه السلام) مى فرمود:
على (علیه السلام) در خوراک و روش از همه مردم به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) همانندتر بود و شیوه او چنان بود که خود نان و زیت مى خورد و به مردم نان و گوشت مى خوراند. فرمود: رسم این بود که على (علیه السلام) آب و هیزم را به خانه مى آورد و فاطمه (سلام الله علیها) آرد آسیا مى کرد و آن را خمیر مى نمود و نان مى پخت و جامه وصله مى زد. فاطمه (سلام الله علیها) از همه مردم زیباروتر بود و گویى بر دو گونه اش دو گل شکفته بود. صلى الله علیه و على ابیها و بعلها و بنیها
 

 بیمارى فاطمه و انار خواستن او

روزى حضرت امیر(علیه السلام) به خانه آمد، دید زهرا(سلام الله علیها) بیمار افتاده . چون شدت بیمارى و تب آن بانو را دید، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه ! چه میل دارى ؟ از من بخواه .
آن معدن حیا و عفت عرض کرد: یا پسر عم ! چیزى از شما نمى خواهم . پدرم رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: از شوهرت على هرگز خواهش مکن ، مبادا خجالت بکشد.
حضرت فرمود: اى فاطمه ! به جان من تو آنچه میل دارى ، بگو.
عرض کرد: حال که قسم دادى ، چنانچه در این حالت انارى باشد، خوب است .
على (علیه السلام) بیرون شد و از اصحاب جویاى انار شده ، عرض ‍ کردند: فصل آن گذشته ، مگر آن که چند دانه انار براى شمعون آوردند.
حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب نمود.
شمعون بیرون آمد، دید اسدالله الغالب بر در است . عرض کرد: چه باعث شد که خانه مرا روشن نمودى ؟
حضرت فرمود: شنیدم از طائف براى تو انارى آوردند، اگر چیزى از آن باقى باشد یک دانه به من بفروشى که مى خواهم به جهت بیمار عزیزى ببرم .
عرض کرد: فداى تو شوم ، آنچه بود مدتى است فروخته ام .
آن حضرت به فراست علم امامت مى دانست که یکى باقى مانده ، فرمود: جویا شو، شاید دانه اى باقى باشد و تو بى خبر باشى .
عرض کرد: از خانه خود باخبرم . زوجه اش پشت در ایستاده بود و گفت وگو را بشنید، صدا برآورد: اى شمعون ! یک انار در زیر برگها ذخیره و پنهان کرده ام و آن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم داد.
حضرت فرمود: زوجه ات براى خود ذخیره کرده بود و زاید براى او باشد. آن را گرفت و به شتاب روانه خانه شد، اما در راه صداى ضعیف و ناله غریبى شنید. از پى آن رفت تا داخل خرابه شد، دید شخصى اعمى و بیمار غریب و تنها به خاک افتاده ، از شدت ضعف و مرض مى نالد. امام بر بالین او نشست و سر او را در کنار گرفت و پرسید: اى مرد! چند روز است بیمار شده اى ؟
عرض کرد: اى جوان صالح ! من از اهل مداین هستم ، بسیار به قرض افتادم و مدتى است به کشتى سوار و به این دیار آمدم که شاید خدمت امیرالمؤ منان برسم تا علاجى در قرض من نماید، در این حال مریض ‍ شدم و ناچار گردیدم .
آن جناب فرمود: یک انار در این شهر بود به جهت بیمار عزیزى داشتم که تحصیل نموده ام ، لکن اکنون تو را نتوان محروم نمود. نصف آن را به تو مى دهم و نصف دیگر آن را براى او نگه مى دارم . آن گاه انار را دو نیم نمود و به دهان آن مریض مى نمود تا نصف تمام شد، آن گاه فرمود: دیگر میل دارى ؟
عرض کرد: بسیار دلم بى قرار است ، هر گاه نصف دیگر را احسان نمایى ، کمال امتنان است .
آن جناب ، سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب نمود: یا على ! این مریض در این خرابه غریب افتاده از این جهت به رعایت سزاوار است . شاید براى فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. پس نیم دیگر را به او دادند. چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد.
حضرت با دست تهى ، متفکر و متحیر، که آیا چه جوابى به زهرا(سلام الله علیها) بگوید، زیرا به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد، اما آهسته آهسته عرق خجلت آمد تا به در خانه رسید و از داخل شدن خانه شرم داشت و سر مبارک را از خانه پیش برد تا بنگرد آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوى معظمه عرق کرده و نشسته ، اما طبقى از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول مى فرماید. خوشحال شده و داخل خانه شد و از واقعه جویا شد.
فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد: پسر عم ! چون تشریف بردید، زمانى نگذشت که صحت بر من عارض و ناگاه دق الباب شد. فضه رفت و دید شخصى طبقى انار آورده که آن را جناب امیرالمؤمنین داده که براى سیده زنان ، فاطمه بیاورم
(162).

142 - توصیف خانه على و فاطمه

عبدالله بن عجلان سکونى گوید:
از حضرت باقر(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: خانه على و فاطمه از حجرات رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) است و سقف خانه شان عرش پروردگار جهانیان مى باشد و از درون خانه آنان پنجره اى گشاده به سوى عرش است که معراج وحى مى باشد و فرشتگان صبح و شب و در هر ساعت و هر لحظه بر آنان وحى نازل مى کنند. ورود و خروج گروههاى فرشتگان از آنان نمى گسلد، گروهى فرود مى آیند و گروهى بالا مى روند
(163).

143 - استقبال فاطمه از شوهرش على

از اسماء بنت عمیس روایت شده است که گوید:
پس از آن که حضرت على (علیه السلام) مورد اصابت شمشیر ابن ملجم قرار گرفته بود، من خدمت حضرت بودم ، ناله اى کرد و از هوش رفت و بعد از لحظه اى به هوش آمد و فرمود: خوش آمدى .
به آن حضرت گفته شد: چه مى بینى ؟
على (علیه السلام) فرمود: اینان رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) و برادرم جعفر و عمویم حمزه هستند، درهاى آسمان گشوده گشته و فرشتگان فرود آمده و بر من سلام و بشارت مى دهند و این فاطمه (سلام الله علیها) است که فرشتگان خدمتکارانش اطرافش را گرفته اند
(164).

144 - تشبیه کردن على (علیه السلام) به کعبه

محمود بن لبید در ضمن گفتارى طولانى گوید: عرض کردم : اى بانوى من ! چه شد که على (علیه السلام) نسبت به حق خود سکوت کرد و اقدامى ننمود؟
فرمود: اى ابوعمر، همانا رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: امام على (علیه السلام) چون کعبه است ، به سوى او مى روند و او به سوى کسى نمى رود
(165).

145 - خاموشى خشم خدا به وسیله اشک

فاطمه (سلام الله علیها) گفت : اى ابوالحسن ! من از پدرم شنیدم که مى فرمود: اشک ، خشم خداوند را خاموش مى کند و قبر باغى از باغهاى بهشت نخواهد بود، مگر هنگامى که بنده از ترس خدا گریه کند و خداوند عزیز جبار مى داند که من با این اشکها از خوف خدا مى گریم .
على (علیه السلام) گریست . فاطمه (سلام الله علیها) از اشکهاى آن حضرت گرفته و بر چهره خود کشیده گفت : اى ابوالحسن ! اگر غمگینى در بین امت گریه کند، خداوند آن امت را مورد بخشایش خود قرار مى دهد. پسر عمویم ! تو غمگین و محزونى و من اشک چشم تو را به صورت مى کشم تا مشمول رحمت خدا شوم
(166).

146 - با تو هستم ، در هر شرایطى !

حضرت فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: اى سلمان ! واى بر آنان ! مى خواهند فرزندانم حسن و حسین را یتیم کنند. به خدا سوگند، اى سلمان از درب مسجد به جایى نمى روم تا این که پسر عمویم را با چشمان سالم ببینم .
سلمان نزد حضرت على (علیه السلام) برگشته و فرمایش حضرت زهرا(سلام الله علیها) را بازگو کرد. على (علیه السلام) از جا حرکت کرده و از مسجد بیرون آمد.
هنگامى که چشم حضرت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) افتاد، خود را بر شانه هاى آن حضرت آویخت و فرمود: روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو باد اى ابوالحسن ! اگر در شرایط خوب باشى من با تو هستم و اگر در شرایط بدى باشى من نیز با تو هستم . هر دو با هم گریستند. درود و رحمت خداوند بر آنان باد
(167).

147 - ذخیره غذا براى سفر على

رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) حضرت على (علیه السلام) را به یکى از مسافرتهاى دور اعزام فرمود، زهرا(سلام الله علیها) که بار سفر و وسایل رفت و آمد را آماده مى ساخت ، مقدارى از گوشت قربانى را براى شوهرش ذخیره نمود، از او پرسیدند: مگر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) از مصرف گوشت قربانى نهى نفرموده است ؟ پاسخ داد: انه قد رخص فیها؛ مصرف گوشت عید قربان اجازه داده شد(168))).

148 - تهدید به نفرین

ابو جعفر طوسى در ((اختیار الرجال )) از امام صادق (علیه السلام) به نقل از سلمان فارسى (ره ) روایت مى کند که حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در مورد کسانى که به حقوق شوهر و پسر عمش ‍ على (علیه السلام ) تجاوز کرده بودند، چنین فرمود:
خلوا عن ابن عمى ! فو الذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعرى و لاضعن قمیص رسول الله على راءسى و لاصرخن الى الله تبارک و تعالى فماناقة صالح باکرم على الله منى و لا الفصیل باکرم على الله من ولدى ؛
رها کنید پسر عموى مرا! سوگند به آن خدایى که محمد(صلى الله علیه و آله و سلم ) را به حق برانگیخت ، اگر از وى دست برندارید، گیسوان خود را پریشان کرده و پیراهن رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد خواهم زد. یقین بدانید که ناقه صالح ، در نزد خدا از من گرامى تر نبود، و بچه آن ناقه نیز از فرزندان من قدر و قیمتش ‍ زیادتر نبود
(169))).

149 - فاطمه تنها همسر على در زمان حیاتش

در کتاب امالى شیخ صدوق از ابوبصیر نقل شده که مى گوید:
امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداى تعالى بر حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) تا وقتى حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) زنده بود، تمامى زنان را حرام کرد. ابوبصیر گفت : این براى چه بود؟ امام فرمود: چون حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هیچ گاه حیض نمى شد و همیشه پاک بوده است
(170).

150 - رفتار فاطمه از زبان على

امیر مؤمنان على (علیه السلام) فرمود: تا فاطمه زنده بود، کارى نکردم که او را به خشم آورد و بر هیچ کارى او را مجبور ننمودم و او نیز هیچ گاه مرا به خشم نیاورد و در هیچ کارى نافرمانى مرا نکرد و به راستى هر وقت به او نظر مى کردم غم و اندوه هایم برطرف مى شد(171).

151 - سخن فاطمه درباره على

حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در برابر یکى از افراد نادان مدینه فرمود:
مى دانید على کیست ؟ على ، امامى ربانى و الهى ، و اندامى نورانى و مرکز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاکان ، گوینده به حق و روا، جایگاه اصلى محور امامت و پدر حسن و حسین دو دسته گل پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم ) و دو بزرگ و سرور جوانان اهل بهشت است
(172).

152 - خستگى فاطمه

روزى رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) وارد خانه على (علیه السلام) گردید. ملاحظه نمود که آن حضرت به همراه فاطمه (سلام الله علیها) مشغول آسیا کردن مى باشند، پرسید: کدام یک از شما بیشتر خسته مى باشید؟
على (علیه السلام) عرض کرد: اى رسول خدا! فاطمه خسته تر است .
به فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: بلند شو دخترم !
فاطمه (سلام الله علیها) حرکت کرد و حضرت جاى او نشسته ، با على (علیه السلام) مشغول به آرد کردن دانه ها شد.
 

منبع:www.islamicecenter.com

نظرات 1 + ارسال نظر
م.م جمعه 15 آذر 1392 ساعت 15:55

حکایت هات خیلی قشنگ بود

ولی

بهتر نیست که کوتاهشون کنی؟

سلام علیکم..
چشم..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.