یافاطمه

یافاطمه

وبلاگ عاشقان حضرت زهرا (س)
یافاطمه

یافاطمه

وبلاگ عاشقان حضرت زهرا (س)

شفا دادن حضرت سیدالشهداء (ع )

 

به ادامه مطلب بروید:

اللّهــم صلّ علــی محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم "


جناب آقای سید عبدالرسول خادم حضرت اباالفضل (ع ) نقل فرمود :

در چند سال قبل مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازی از تهران تلگرافا خبر داد که آقای ناصر رهبری (محاسب دانشکده کشاورزی تهران ) جهت زیارت مشرف می شود از ایشان پذیرایی شود .

پس از چند روز درب منزل خبر دادند که زوار ایرانی تو را می خواهند چون نزد ماشین رفتم دیدم یک نفر مرد با یک خانم بود ، خانم پیاده شد و آهسته به من فهمانید که ایشان آقای رهبری شوهر من است و مدتی است که مبتلا شده و استخوانهای فقرات پشت او خشکیده است و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب کرده اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و بهمین زودی تلف می شود و فعلا به قصد استشفاء ، اینجا آمده ایم و به تنهایی نمی تواند حرکت کند .

دو نفر حمال آوردم زیر بغل های او را گرفتند و رو به منزل آمدیم سینه و پشت او را بوسیله فنرهای آهنی بسته بودند بانهایت سختی هر چند دقیقه قدمی بر می داشت .

وقتی که چشمش به گنبد مطهر افتاد پرسید : این آقا حسین (ع ) است یا قمر بنی هاشم ؟ گفتم : قمربنی هاشم است ، با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد آقا من آبرویی نزد حسین ندارم شما از برادرت حسین (ع ) بخواهید که ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزی باقی هست با این حالت برنگردم که دشمن شاد شوم و بخواه ، مرا شفاء دهد .

پسر کوچک او تقریبا هشت ساله همراهش بود با گریه و زاری می گفت ای قمر بنی هاشم زود است من یتیم شوم من در مجلس عزاداری شما خدمت کردم و استکانها را جمع می نمودم ، سپس رهبری گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم .

گفتم : با این حالت نمی شود ، قبول نمی نمود ، با همان حالت سختی او را منزل بردیم و روی تخت خوابانیدیم و طوری بود که هیچ حرکت نمی توانست بکند و باید او را حرکت دهند .

فردایش اصرار کرد مرا به نجف ببرید با سختی او را به نجف اشرف منتقل کردیم ، ولی نشد در حرم مشرف شود ، از همان بیرون زیارت نموده به کربلا برگردانیدیم .

اصرار می کرد مرا به کاظمین و سامراء ببرید ، گفتم : تلف می شوی ، گفت : می خواهم اگر بمیرم این مشاهد را زیارت کرده باشم بالاخره او را فرستادم .

در مراجعت خانمش نقل کرد : پس از بیرون آمدن از سامراء راننده پرسید : آیا امام زاده سید محمد (فرزند حضرت هادی (ع ) ) را مایل هستید زیارت کنید ؟

آقای رهبری گفت : مرا ببرید (در آن زمان قبر آن حضرت چند کیلومتر از جاده آسفالت دور بود و جاده هم خاکی و خراب بود)پس حضرت سید محمد را باکمال سختی زیارت کردیم .

در مراجعت یک نفر عرب که عمامه سبز بر سرداشت جلو ماشین ما را گرفت و به عربی با راننده سخن گفت و راننده جوابش می داد آقای رهبری پرسید : آقا ، سید چه می گوید ؟

آقای راننده گفت می گوید : من را سوار کن تا اول جاده آسفالت ، من گفتم : ماشین دربست شما است و اجازه ندارم .

آقای رهبری گفت : آقا را سوار کن چون سوار شد سلام کرد و نزد راننده نشست .

در اثناء راه آقای رهبری ناله می کرد و می گفت : یا صاحب الزمان ، سید فرمود : از آقا چه می خواهی ؟

خانم جریان مرض آقای رهبری را می گوید ، سید فرمود : نزدیک بیا ، گفتم : نمی تواند ، بالاخره کمی نزدیک شد ، سید دست را دراز کرد و بستون فقرات او کشید و فرمود : انشاءالله اگر خدا بخواهد شفاء می یابی .

از فرمایش سید امیدی در ما پیدا شد ، گفتم : آقا ما برای شما نذر می کنیم فرمود : خوب است .

گفتم : اسم شما چیست ؟

گفت : عبدالله . آقای رهبری گفت : محل شما کجاست تا بوسیله پست برای شما بفرستیم ؟

فرمود : به وسیله پست به ما نمی رسد شما هر چه برای ما نذر کردید هر سیدی را که دیدید باو بدهید و چون نزدیک جاده آسفالت رسیدیم ، فرمود : نگه دارید .

موقعی که خواست پیاده شود فرمود : آقای رهبری امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعاء را تحت قبه جدم حسین (ع ) قرار داده و شفاء را در تربت او ، امشب خود را به قبر او برسان و پیغام مرا به او برسان .

گفتم : هر چه می فرمایید می رسانم . فرمود : بگو یا امام حسین (ع ) فرزندت برای من دعاء کرده و شما آمین بگویید .

آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم که این آقا که بود ؟ به راننده گفتم : ببین از کدام سمت رفت و او را پیدا کن ، چون راننده نگاه کرد ابدا اثری از آن بزرگوار پیدا نبود .

خلاصه آقای سیدعبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسین (ع ) برده و مکرر می گفت : آقا من از شما یک آمین می خواهم فرزندت چنین گفته است و حالش طوری بود که هر کس نزدیک او بود همه را گریان می ساخت .

سپس او را به منزل آورده خوابانیدم روی تخت و چون سختی مسافرت در او اثر کرده بود حالش بدتر از قبل بود .

پیش از اذان خوابیده بودم خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد بیرون آمدم .

گفتم : چه خبر است ؟

گفت : بیا تماشا کن که آقای رهبری نماز می خواند . تعجب کردم از آیینه درب نظر کردم دیدم ایشان روی سجاده ایستاده و مشغول نماز است .

از خانمش جریان را پرسیدم ؟

گفت : مرا سحر صدا زد بلند شدم .

گفت : آب وضو بیاور .

گفتم : ناراحت هستی ، نمی توانی .

گفت : در خواب آقا امام حسین (ع ) به من فرمود : خدا تو را شفاء داد برخیز نماز بخوان و من هم می توانم .

پس آب وضوء آوردم با کمال آسانی برخواست وضوء گرفت گفت : سجاده بیاور .

گفتم : نشسته نماز بخوان .

گفت : چون امام فرموده البته می توانم ، فنرهای آهنی سینه و پشت مرا باز کن ، بالا خره با اصرارش همه راباز کردم و حالا ایستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه می بینی .

سپس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گریه شوق کردیم و حمد خدا را بجا می آوردیم .

سپس تلگراف بشارت به تهران مخابره کردیم چند تن از بستگان ایشان آمدند و با کمال عافیت به شام مشرف شدند سپس به تهران برگشتند و تا این مدت تاریخ در کمال عافیت در تهران هستند و چند مرتبه زیارت کربلا و یک حج مشرف شده اند .

 مهر تو را به روضه رضوان نمی دهم

این لطف ذوالعطاست من آسان نمی دهم

اشکی که در عزای تو ریزم ز دیدگان

آن اشک را به لو لو و مرجان نمی دهم

من عاشقم بروی تو ای شاه تشنه لب

آن عشق را بقیمت این جان نمی دهم

جان می دهم در سر کوی تو یا حسین

آن تربتت به ملک سلیمان نمی دهم

می میرم از فراق تو شاها نظرنما

لطف ترا به لعل بدخشان نمیدهم

من دارم آرزوی جمال تو یاحسین

این آرزو به منصب شاهان نمی دهم

در وقت احتضار کشم انتظار تو

تا بر سرم پا ننهی جان نمی دهم .

شیری که خورده ام شده با حب تو عجین

این حب را بطور موی عمران نمی دهم 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.